۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه

نامه اي به معشوق


در لابلای سطر سطر کتاب زندگی ، واژه واژه زیستن را می جویم و در لحظه لحظه ی زیستن جرعه جرعه محبت را مشتاق . ای آشنای دیرین من ، تمام احساسم را در قالب قلبی تپنده پیشکش حضورت داشته ام . قطره قطره مهرت را نثار عطش سیری ناپذیر قلبم نما تا بطپد و از موج شاد طپشش تا فراسوی زمان عطر شور انگیز عشق را به یادگار گذارد.
صفحه صفحه کتاب زندگی ام ورق می خورد و لابلای هر برگش ، گلبرگی سرخ از یاد حضورت فضای دیارم را معطر کرده به طوری که هوش از سر هر رهگذر صاحب دل می رباید.
دلت را به من بسپار تا زندگی جاری شود، تا آرامی باشد بی قراری دلم را.
چه شکوهی دارد کویر ! و چه صلابتی است تک درختش را! بیا تا تک درخت کویر باشیم ، ریشه در خاک و سر بر افلاک، محکم و استوارتا در کویر ماندگان امید زندگانی از سر گیرند و سایه ای دلپذیر باشیم رهگذران خسته اش را.
دلت را همراهم کن تا زندگی را حتی در کویر جاری سازیم و تک درخت کویر را جانی تازه بخشیم .و آنگاه دیگر کویر را دو درخت است دو پای در راه و مقصد تا خدا.
قطره قطره اشکم را با دو دست نیاز بر پایت می ریزم تا شوری برانگیزد و هدیه ی چشم ترم در پیش پای تو ، یادگار سوز دل از یاد سبزت در جان خسته ام تا همیشه بماند.

هیچ نظری موجود نیست:

iqson716's shared items